یکشنبه ساعت 11:15 شب تهران را به مقصد تبریز ترک کردیم. خانمها منیر همایونی، فرمهر منجزی و مهندس حورا معتمد امینی همراه بودند. صبح دوشنبه به اتفاق آقای شهرام شهنازیان، همکار کانون در تبریز، عازم روستای چایکندی شدیم. این سفر به منظور تحویل ساختمان کتابخانه و تجهیز آن به وسایل مورد نیاز انجام میشد. قبل از سفر هماهنگی لازم با آقای مهندس احمدی انجام شده بود تا در محل کتابخانه (روستای چایکندی) حضور داشته باشند. ساعت 10 صبح به چایکندی رسیدیم. آقای مهندس احمدی و آقای مهندس حسینی هم آمدند. دیدن ساختمانِ نیمه تمام ما را غمگین کرد. در گفتوگویی که با مهندسان داشتیم علت را جویا شدیم. دوری راه، عدم امکان کار در فصل سرما و تأمین نشدن هزینهها و در نتیجه سوءتفاهم در پرداختها از علل تأخیر عنوان شد. پس از بحث طولانی با توجه به صورت حسابهای ارسالی و پرداختهای کانون، برای رفع این سوءتفاهم قرار شد روز بعد(سهشنبه) جلسۀ دیگری در دفتر آقای مهندس احمدی گذاشته شود و ایشان صورت ریز بقیۀ کارهای ناتمام را همراه با برآورد واقعی قیمت تهیه کنند. ساعت 1:15 بعدازظهر به تبریز برگشتیم. عصر همان روز برای تهیه تجهیزات کتابخانه به فروشگاههای متعددی مراجعه کردیم و بخشی از لوازم مورد نیاز را خریداری کردیم. روز سهشنبه صبح در دفتر آقای مهندس احمدی دیدار کردیم.
طبق فهرست تهیه شده از طرف ایشان تا اتمام کامل مبلغ 30 میلیون تومان مورد نیاز است که قرار شد مبلغ فوق طی سه نوبت به ایشان پرداخته شود و ایشان متعهد شدند تا پایان تیرماه ساختمان را تمام و کمال به ما تحویل بدهند. با توجه به زمان مورد نیاز برای نصب موکت و قفسهها و چیدمان داخلی آقای مهندس قول دادند کارهای داخلی کتابخانه را تا تاریخ 94/3/24 تمام کنند.
بقیۀ روز را در تبریز برای انتخاب و تهیۀ لوازم کتابخانه ماندیم.
روز چهارشنبه صبح اول به روستای نیچران رفتیم برای دیدن مادربزرگ و محمد، خوشحال شدیم که همگی سلامت بودند. به محمد قول دادیم برای چیدمان کتابخانۀ جدید او را هم همراه ببریم و با بچههای چایکندی آشنا کنیم.
بعد به چایکندی رفتیم. بچهها در کتابخانه منتظر بودند. همگی به داخل کتابخانه رفتیم. پتویی پهن کردیم و روی آن نشستیم، اول با بچه ها یک بازی کردیم و بعد خانم منجزی برای بچهها قصه خواندند. یکی از دخترها هم داستانی گفت و بعد همه با هم به زبان آذری شعر خواندند. در این فاصله خانم همایونی به ورزقان رفتند و تابلوهای کتابخانه را سفارش دادند.
ساعت حدود یک بعد از ظهر به تبریز برگشتیم. اکنون تنها گرفتاری ذهنی ما تهیۀ پول برای پرداخت اقساط به موقع و تحویل سروقتِ کتابخانه است که امید داریم با همت و حمایت همۀ دلسوزان و علاقهمندان به کودکان روستاهای محروم ایران بتوانیم هرچه زودتر اوقات پر باری را برای تابستان این عزیزان در کتابخانه فراهم کنیم.