چرامن بابامو دوست دارم چرامن بابامو دوست دارم، نویسنده: دانیل هوارث، مترجم: فرنوش رمضانی، تهران: نشرمرکز1385 خلاصۀ کتاب: داستان دربارۀ حیواناتی است که هریک به دلیلی پدر خود را دوست دارد. گروه سنی : الف وب تجربه های دوکتابداراز خواندن این کتاب درگروهی از مخاطبان: · فاطمه غلامی، کتابدار روستای […]
چگونه از یک « فرهنگ لغت » استفاده کنیم؟ نویسنده و تصویرگر : ل. رن هوبارد بازنویس و مترجم : مصطفی رحماندوست ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان چاپ اول : 1382 در مقدمه ی کتاب نویسنده گفته است چگونه کتاب را مـطالعه کنید. او گفـته بهترین راه استفاده […]
همکاران کانون توسعه فرهنگی کودکان، خانم ها: منیرهمایونی، دکتر نرگس طالقانی و فرمهر منجزی اواخر دی ماه سفری به کتابخانة اجوارکلا داشتند. در این سفر خانم دکتر طالقانی برای خانم ها و همسرانشـان جلسه های مشاورة فردی و گروهی گذاشتـند. خانم همـایونی برای نوجوانان کارگاه های رفتار عاری از خشونت […]
همراهان و دوستان کانون توسعه فرهـنگی کودکان در روز 29 بهمن مـاه دور هـم جمع شـدند. ارائه گـزارش فعالیت های کانون از برنامه های اصلی این گردهم آیی بود. ابتدای برنامه خانم منیر همایون مدیر اجرایی، به میهمانان خیرمقدم گفت و گزارش کوتاهی همراه با پخش تصاویری از کتابخانه ها […]
به مناسبت روز جهانی زن ( 8 مارس) نماینده کانون توسعه در نشستی که از طرف کمیسیون ملی با عنوان « زنان و مشارکت های اجتماعی، فرصت ها و چالش ها » برگزار شد، شرکت کرد. در این نشست تخصصی جمعی از کارشناسان و استادان دانشگاه و مسئولان کشور پیرامون […]
از طرف انجمن ترویج علم ایران همایش و میزگردی با شرکت جمعی از کارشناسان، دانشگاهیان و فعالان در عرصه « زنان و علم » برگزار شد. در این همایش دیدگاه های حاضران و نماینده کانون توسعه فرهنگی کودکان برای چگونگی ترویج علم و نقش زنان دانشگاهی در تغییر نگرش و […]
زنگ طبقه دوم بخش گروه ویژه پسران کانون اصلاح و تربیت را زدم و منتظر ماندم. علیرضا با کلید آمد و در را باز کرد. سلام کردم و او با صدای بلند گفت:« سلام، سلام. بچه ها خانم جادوگر آمد.» حس بدی به من دست داد. کدام رفتار من چنان […]
ساعت 11 صبح همراه با خانم همایونی و آقای مهندس امینی و خانم فراهانی برای افتتاح کتابخانۀ روستای باباریز رفتیم. درهای آهنی و پنجره های آهنی زمخت در یک طرف وخانه هایی با مصالح بومی در طرف دیگر. مقابل محوطۀ شنی و سنگ ریزه ای ساختمان کتابخانه قرار داشت. از […]
سلام هر چه فکر کردم که در مورد نویسندگی و قلم به دست شدن مطلبی بنویسم چیزی به ذهنم نرسید می خواستم مثل نویسنده های بزرگ بنویسم ولی نتوانستم ناگهان به یاد خاطره نویسی افتادم گفتم بهتر است غمی که در دل دارم روی سفیدی کاغذ پیاده کنم. باور کن […]
در یکی از روزهای اداری طبق معمول در دفتر کارم مشغول رتق و فتق امور بودم، ساعت نزدیک به 10 صبح بود، چند تا از مددجویان برای حل مشکل خود به اتاقم آمده بودند و مشغول صحبت با آنان بودم ، یکی از بچه ها اطلاع داد خانم معلم آمد. […]