پس از دریافت نامۀ شما که خواسته بودید به مناسبت ده سالگی کانون خاطره ای برایتان بنویسم، کمی به موضوع فکر کردم. چیزی به خاطر می آوردم تا برایتان بنویسم و گاهی هم به کل نامه را فراموش می کردم تا اینکه با تلفن دوباره نامه را یادآوری کردند و […]
تجربه ها و خاطره ها
خاطراتی که در این 3 سال داشتم برای شما بازگو می کنم. من اطلاعی نداشتم که کتابخانه ای بر پا شده تا به من خبر دادند برو کتابخانه و آنجا مشغول به کارِ کتابداری شو. وقتی برای اولین بار وارد کتابخانه شدم کتاب ها را دیدم و با عشق و […]
اینجانب کتابدار کتابخانه باباریز هستم و می خواهم خاطرات 3 سالۀ کتابداری ام را برای نمایندگان کتابخانه ها توصیف کنم . در اوایل که دو کتابدار اول از کتابخانه خارج شده بودند، من و خواهرم به مدت یک ماه و نیم به جای کتابدار کار می کردیم. در تاریخ […]
پاییز 1384 بود که من کتابدار کتابخانۀ کانون توسعۀ فرهنگی کودکان در بفروئیه شدم. چون دوست داشتم برای بچه ها کتاب بخوانم و برای آن ها قصه بگویم، این کار را قبول کردم و از روز بعد کارم را شروع کردم . چون جای کتابخانه تغییر کرده و کتابخانه به […]
چند وقتی بود دوست داشتم کتابخانه یا کانون یا جایی برای بچه ها و دختران و زنان روستا تأمین کنم،طوری که آن ها وارد کتابخانه شوند و دوستان زیادی برای خود پیدا کنند و بتوانند با همدیگرحرف بزنند. صبح یک روز قبل از اینکه به سر کارم بروم با دهیارمان […]
سال 1386 یکی از روزهای بهار تلفن به صدا در آمد. یکی از دانشجویان قدیمی و از دوستان و همکاران امروز، آقای خسرو صالحی بود که باب آشنایی با او در دانشکدۀ سورۀ حوزۀ هنری گشوده شد. جایی که در دهۀ 60 تدریس می کردم. از آن به بعد با […]
•علی سمعیان با سلام به عزیزانی که در راه اعتلای مناطق محروم تلاش وافر می کنند تا نور امید را در دل روستاییان محروم بیفروزند. اولین روزی که با این عزیزان آشنا شدم، در جلسۀ مدیران شهرستان بودم. از طریق یکی از همکاران به حضور عزیزان به دارالشفاء […]
این قرص های نان …. رضا خاکی نژاد اگر کتاب ،همان قرص نان – به مثابه غذا-است،پس شاید بتوان نتیجه گرفت کانون توسعه فرهنگی کودکان چیزی شبیه یک مرکز تهیه غذاست!در نگاهی یک سویه به مأموریت ها و رویکرد از پیش تعریف شدۀ کانون، چنین تعبیری چندان […]