نمی دانم از کجا شروع کنم و از کدام خاطره برایتان بنویسم، فقط می توانم بگویم بهترین دوران زندگی من بعد از مدرسه وارد شدن به کانون و آشنا شدن با مسئولان محترم آن بود که واقعاً بدون هیچ توقعی برای پیشرفت و گسترش علم و دانش می کوشند. من با وارد شدن به کانون فهمیدم که انسان هیچ وقت نباید تنها به خودش فکر کند و همیشه و در همه حال باید به دیگران هم فکر کند. در واقع مراجعۀ روزانۀ بچه ها به کتابخانه، که هر کدام آن ها اخلاق و رفتار و زندگی خاص خود را دارند، خودش برای من یک خاطره است، ولی بهترین خاطرۀ من از کلاس کاردستی است که در آن بچه ها خودشان بدون هیچ توقعی می رفتند و از جاهایی که خاک مخصوص سفالگری داشت خاک می آوردند، آن ها را گل می کردند و به همه می دادند. آن ها با سادگی کامل با همدیگر چیزهایی مانند عروسک، حیوان ، درخت و … درست می کردند و بعد آن ها را در آفتاب می گذاشتند و کنار آن ها می نشستند تا خشک شوند. بعد آن ها را با کمک یکدیگر رنگ می زدند . این واقعاً خوب بود که بچه ها با سادگی کامل با همدیگر کار می کردند تا کاردستی های خوبی درست کنند. در واقع تمام روزهایی که من به کتابخانه می آیم برای من پراز خاطره است . در پایان از زحمات شما که بدون هیچ توقعی برای گسترش علم و دانش می کوشید نهایت تشکر را دارم و امیدوارم همیشه در همۀ مراحل زندگی خود موفق باشید.
زینب مقری(کتابدار روستای دهک)