خاطراتی که در این 3 سال داشتم برای شما بازگو می کنم. من اطلاعی نداشتم که کتابخانه ای بر پا شده تا به من خبر دادند برو کتابخانه و آنجا مشغول به کارِ کتابداری شو. وقتی برای اولین بار وارد کتابخانه شدم کتاب ها را دیدم و با عشق و علاقه قفسه ها را تمیز و کتاب ها را دسته بندی کردم و بر چسب زدم و در قفسه ها چیدم و بچه ها را هر روز می دیدم که با عشق و علاقه می آمدند و کتاب امانت می گرفتند و ثبت نام می کردند. با آن حال که در اینجا هیچ وسیلۀ گرمایی نداشتیم با دیدن بچه ها هیچ احساس سرمایی نمی کردم . آمدن به تهران و آشنایی با خانم ها همایونی و طهماسبی ، فراهانی و بقیه خانم ها و کارگاه هایی که برگزار می شد و کتابدارانی که از شهر های مختلف آمده بودند و با آن ها آشنا شدم بهترین خاطره ای بود که در این مدت داشتم. بعد مسابقه برای بچه ها و آمدن دخترهای جوان به کتابخانه و دیدار خانم های مسن. کلاس، آمادگی بچه ها و همه و همه مرا چنان به دیدن خود عادت دادند که یک لحظه دور بودن از آن ها برایم امکان پذیر نیست. حال هم بعضی وقت ها که دخترهای جوان وقتی مشکلی دارند ،می آیند و با من در میان می گذارندو می توانم کمکی کرده باشم خوشحالم که به من اعتماد می کنند ، چون در اینجا دلسوزانه به مردم و بچه های روستا خدمت می کنم این ها بهترین خاطرات من هستند.
در آخر بگویم افتخار می کنم با چنین آدم های بزرگ و خیرخواهی همراهی می کنم که به فکر مردمانی هستند که در جاهای دور از شهرهای بزرگ زندگی می کنند و دسترسی به اطلاعات ندارند و آن ها را آگاه می کنند. به امید کتابخانه های بیشتر و پر بارتر و آینده روشن برای بچه هایی که در ایران زندگی می کنند و دسترسی به کتابخانه و کتاب ندارند.
شیوا حاج میرزایی(کتابدار کتابخانۀ باباریز)