پاییز 1384 بود که من کتابدار کتابخانۀ کانون توسعۀ فرهنگی کودکان در بفروئیه شدم. چون دوست داشتم برای بچه ها کتاب بخوانم و برای آن ها قصه بگویم، این کار را قبول کردم و از روز بعد کارم را شروع کردم . چون جای کتابخانه تغییر کرده و کتابخانه به داخل مدرسه منتقل شده بود،کتاب ها را طبقه بندی کردم و آن ها را در قفسه های کتابخانه گذاشتم. روز به روز از بچه های کوچک تا بزرگ خواستم که به کتابخانه بیایند وعضو آنجا بشوند و از معلمان مدارس و اولیای بچه ها خواهش کردم به کتابخانه بیایند و هم با کتاب ها آشنا شوند و هم عضو آنجا بشوند . جالب اینکه در طول یک هفته 200 نفر عضو شدند و من اعتماد به نفسم بیشتر شد و توانستم بیشتر با بچه ها کار کنم و آن ها را با کتابخانه آشنا کنم. یک روز با کمک دهیار روستا و آقای ناصری به سازمان فنی و حرفه ای میبد رفتیم، در آنجا با رئیس فنی و حرفه ای صحبت کردیم که اگر می شود، کارگاه هایی در اختیار ما بگذارد تا ما برای اهالی روستا آن کارگاه ها را تشکیل بدهیم. آقای زارعی و آقای گلاب یک روز با همکارانشان به کتابخانه آمدند و از آنجا بازدید کردند و کلاس ها را دیدند و قبول کردند که دو کارگاه آموزش خیاطی و عروسک سازی را به ما بدهند. ما این کلاس ها را تشکیل دادیم. بعد آقای زارعی به من گفت در هر سال ما دو کارگاه به شما می دهیم و من هم قبول کردم و کم کم کلاس های دیگری هم تشکیل دادم، از جمله کلاس زبان، قرآن، تفسیر، نقاشی و …
در شهریورماه 84 ،کانون دورۀ آموزشی دسته جمعی برای کتابداران روستایی برگزار کرد و من برای آموزش این دورهبه تهران آمدم. خانم همایونی و همکارانشان برای ما کارگاه هایی گذاشتند، از جمله کارگاه آشنایی با فرهنگنامه کودکان و نوجوانان، جمع آوری فرهنگ عامه ، آموزش هنر خلاق، شاهنامه خوانی. بعد از ظهرها ما را به سینما، تئاتر عروسکی، گردش و بازدید از جاهای مختلف می بردند و به ما خیلی خوش می گذشت. من دفعۀ اولم بود که تنهایی به تهران آمده بودم و با لهجه های مختلف آشنا شدم.در پایان این کارگاه به ما گواهینامۀ شرکت در این دوره دادند . وقتی به یزد برگشتم، این کارگاه ها را برای بچه ها گذاشتم.آن ها بیشتر با این کارگاه ها آشنا شدند و باعث شد بچه های بیشتری عضو کتابخانه بشوند. در اوایل آذرماه 85 بود که وقتی اعضای کانون به یزد آمدند، کارگاه هایی را برگزار کردند، از قبیل کتابخوانی دسته جمعی ، استفاده از کتاب های مرجع، نقاشی،کاردستی، محیط زیست. بچه ها از نزدیک با اعضای کانون آشنا شدند و با شوق بسیار در این کارگاه ها شرکت می کردند. این کارگاه ها باعث شد که بچه های بیشتری جذب کتابخانه شوند.
در تابستان 86 یک دوره دیگر آموزش کتابداران گذاشتند و خانم همایونی از ما کتابداران خواست که به تهران بیاییم و از آنجا به عباس آباد تنکابن رفتیم. یک هفته در آنجا آموزش دیدیم و کارگاه هایی برای ما گذاشتند. کارگاه آشنایی با ادبیات کودک و نوجوان برای ما جالب بود و در این یک هفته به ما خیلی خوش گذشت من به نوبۀ خودم از همۀ اعضای کانون توسعه قدردانی می کنم، مخصوصاً خانم همایونی که این کارگاه ها را برای ما کتابداران گذاشتند.
خاطرۀ دیگر مربوط به پاییز 87 است.خانم منجزی و خانم همایونی و خانم زینت بخش به کتابخانه آمدند، برای اینکه کارگاه هایی برای بچه ها تشکیل بدهند و از نزدیک از کتابخانه بازدید کنند. در پایان کارگاه من افتخار این را داشتم که از خانم همایونی یک لوح تقدیر دریافت کنم.خاطره ای دیگر در شهریور ماه 89 بود که یک دورۀدیگر آموزش برای کتابداران گذاشتند. این دفعه به مجتمع فرهنگی ایثار واقع در کردان کرج رفتیم. در آنجا کارگاه هایی تشکیل شد. کارگاه نشریه نویسی و آموزش کامپیوتر برای ما جالب بود. تمام این کارگاه هایی که اعضای محترم کانون برای ما گذاشتند بسیار عالی بود، چون توانستیم از تجربیات یکدیگر استفاده کنیم و اعتماد به نفس ما بیشتر شد و توانستیم اعضای بیشتری را به کتابخانه جذب کنیم . من از طرف اهالی روستا از خانم همایونی و همکارانشان تشکر می کنم که این کتابخانه را در روستای بفروئیه تأسیس کرده اند، چون بچه ها اوقات بیکاری را سرگرم هستند و به کتابخانه می آیند. با وجود اینکه یک کتابخانۀ عمومی هم کنار این کتابخانه تأسیس شده است، بچه ها بیشتر به کتابخانۀ کانون می آیند، چون خود بچه ها می گویند در کتابخانۀ کانون به ما خوش می گذرد و ما در این کتابخانه راحت تر هستیم و آرامش بیشتری داریم. چون حیاط کتابخانه بسیار بزرگ است و بچه ها می توانند در حیاط بازی های سنتی کنند و قصه برای هم تعریف کنند و بعضی وقت ها آش شولی درست می کنیم، جای شما خیلی خالی است.
عصمت برزگر( کتابدار روستای بفروئیه)