- فرمهر منجزی
گاهی فکر می کردم این وسایل جدید ارتباط جمعی، این شبکه های اجتماعی، این همه راه های مختلف ارتباطی و خلاصه این تکنولوژی آدم را از کار و زندگی می اندازد. از کتاب خواندن، از فعالیت های جمعی، از خلاقیت و از نوشتن و کارهای دیگر. اما مثل این که خیلی قضاوتم درست نبود. یک روز سرد پاییزی از راه رسیده بودم که صدای دلنگ و دولونگ تبلت بلند شد . فکر کردم مثل همیشه توی یکی از این گروه ها یکی فیلمی تکراری یا مطلبی برای هزارمین بار گذاشته ، اعتنایی نکردم . دوباره صدای دینگ ودانگ بلند شد این بار تبلت را برداشتم ببینم کی است و چی می گوید. متنی دیدم که اولش خیلی متوجه نشدم، همین طور که می خواندم و پیش می رفتم، از خوشحالی داشتم پر در می آوردم و از آن طرف هم اشک توی چشم هایم می آمد ،اشک شوق. آن قدر ذوق زده شدم که متن را برای همه خواندم، بدون این که فکر کنم کسی که آن متن را نوشته اجازه می دهد یا نه. ولی دیدم همه از شنیدن این نوشته حس خوب و خوشایندی می گیرند.
امروز با نویسنده ی این متن صحبت کردم و ازش اجازه گرفتم عین نوشته اش را با دیگران شریک شوم:
«گاهی وقت ها ؛فکر کردن به “بعضیا” آدم را دلگرم می کنه،
آهای بعضیا. . .!
خیلی مخلصیم. . .
سلام
آدمای زیادی هستن که ادعای کمک و دلسوزی می کنن؛ولی کم پیدا میشن انسان هایی که از خونه ی گرم و راحت خودشون بگذرن و بیان تو کویر؛ اون هم فقط و فقط برای شاد کردن دل چند تا بچه که از همه چی تو زندگی محروم هستند.
منم یکی ازون بچه ها بودم؛ هیچی نداشتم ولی مسیر زندگیم با کمک آدم های بزرگواری مثل شما عوض شد!
درس خوندم؛پیشرفت کردم؛پزشکی قبول شدم. . .
الان هم از سرِ کلاس براتون پیام می فرستم؛همه اش رو هم مدیون شما هستم.
هیچوقت یادم نمیره اون لحظه ای رو که گفتید بچه ها من فرمهر منجزی هستم ؛منم با شور و شوق بچگانه داد زدم واااااای شما مترجم آب رفتن تریهورن هستین؟؟؟؟؟
فقط خواستم بگم ارادت داریم خدمتتون؛ تا همیشه. . .
فرزند کوچک شما :محمد صادق شهمرادزاده(کانون فهرج)»
یک دیدگاه برای “فقط خواستم بگم:درس خوندم؛پیشرفت کردم. . .”